نمی‌دانم چه شد که به گردآوری تمبر علاقمند شدم؛ امّا می‌دانم یکی از دلایلش حتماً نزدیکی فروشگاه تمبری بود به مدرسه‌‌ی دوران دبستان و راهنمایی‌ام. روی تابلوی مغازه نوشته بود: کانون کتاب. کتاب و لوازم التحریر می فروخت، و مهمتر از آن دو تمبر و اسکناس بود که در کمتر جایی در یزد فروخته می شد. فقط دوجا.

هر روز که زنگ مدرسه‌ می‌خورد، برای خرید تمبر به آن‌جا می‌رفتم. فروشنده اش روحانی بود. از مشتری‌های همیشگی‌اش بودم. صبر می‌کردیم تا همه‌ی مشتری‌های خورده پاشش بروند، و آن‌وقت با خیال راحت آلبوم‌های خاصش را از گاوصندوق فلزی‌ و قرص و محکمی بیرون می‌آورد، ورق می‌زد و من هر کدام را که نداشتم انتخاب می‌کردم. گاهی می‌شد به تمبری می‌رسیدیم که نداشتم و فاتحانه و هیجان‌زده می‌گفتم: این را ندارم؛ و او می‌گفت: این خیلی گران است. مثلاً می‌گفت: ده هزار تومان است! و سراغ تمبرهای ارزان تر می‌رفتیم. ده هزار تومان آن سال‌ها خیلی بود. شاید قیمت یک سکّه‌ی طلا. شاید هم بیشتر. من به آن فروشنده به خاطر لباس و عمّامه‌اش خیلی اعتماد داشتم، خیالم راحت بود که قیمت تمبرهایش منصفانه و کیفیت تمبرهایش خوب است. خیلی دیر فهمیدم که تمبرها را سه چهار برابر قیمت واقعی‌اش خریده‌ام. بدون اغراق اگر همان موقع تمبرها را بر اساس قیمت کتاب راهنمای تمبر نوین فرح‌بخش خریده بودم، حالا می‌بایست آلبوم تمبر ایرانم کامل شده باشد. فقط گران‌فروشی نمی‌کرد، تمبرهایی را که به من می‌فروخت، بی‌کیفیت و ناقص هم بود. هراس داشت که مبادا این مشتری نادان را از دست بدهد. یک بار که گفتم: دوستانم می‌گویند آقای مستقیمی (یکی دیگر از فروشندگان تمبر در یزد) تمبرهایش ارزان‌تر است، گفت: تمبرهایش خوب نیست! من هم تمبرهایی که او می‌فروشد را مجّانی به تو می‌دهم، و بعد یک تمبری که گوشه‌اش پاره بود را رایگان داد!  من به خاطر لباسش حرف‌هایش را می‌پذیرفتم و تا سال‌ها سراغ آقای مستقیمی نرفتم. درباره‌ی نوین فرح‌بخش و کتابش می‌گفت: هیچ کدام از تمبرها را به نرخی که خود قیمت زده است نمی‌فروشد، و این‌ها قیمتی است که او برای خرید زده است! دروغ می‌گفت. همین‌ها باعث شده بود تا من به این صرافت نیفتم که عزم پدرم را جزم کنم تا مستقیماً تمبرها را از تهران و فروشندگان اصلی و به‌نام تهران تهیه شود. بیست سالی گذشت تا با مرحوم فرح‌بخش آشنا شدم. آن وقت خیلی دیر بود، تمبرها خیلی گران‌ شده بود و تمبرهای با کیفیت هم در طی این بیست سال کمیاب‌ شده بود و در کلکسیون مجموعه‌داران جا خوش کرده بود. خدابیامرزد پدرم را. همیشه می‌گفت: حمید! این تمبرها را گران می‌خری و من باور نمی‌کردم. یعنی نمی‌توانستم بپذیرم یک روحانی با عمامه و عبا و قبا گران‌فروشی کند. شاید یکی از دلایلی که ناگهان از خرید تمبر منصرف شدم و شوق و علاقه‌ام را در گردآوری آن از دست دادم، همین تمبرهای گران و ناقص و بی‌کیفیتی بود که کم کم و در طی سال‌ها از او خریده بودم. تمبرهایی که می‌شد ارزان‌تر و با کیفیت عالی تهیه شود، اما نشد!

علاقمندی‌ام به تمبر دلیل دیگری هم داشت. باشد برای بعد.